سومین نشست «صورت و معنا در هنر هخامنشی» برگزار شد:
چهره «تخت جمشید» در آینه ۸ قرن؛ از «بنا» تا «باور»

پژوهشکده هنر در سومین نشست از سلسله نشستهای «صورت و معنا در هنر هخامنشی» این بار «تخت جمشید» را از منظر ۸ قرن متون و منابع تاریخی و جغرافیایی ایران دوران اسلامی در آینه معماری، جهان بینی و فرهنگ به تماشا و تامل نشست.
به گزارش روابط عمومی پژوهشکده هنر- وابسته به فرهنگستان هنر- نشست سوم «صورت و معنا در هنر هخامنشی» با عنوان «پارسه؛ بارگاه جمشید یا مسجد سلیمان نبی؟» اختصاص یافت.
در این نشست که توسط کمیته هنر ایران پیش از اسلام پژوهشکده هنر و معاونت فرهنگی- هنری فرهنگستان هنر ساعت ۱۶ تا ۱۸ عصر چهارشنبه ۳۰ آبان در سالن طبقه سوم فرهنگستان هنر برگزار شد، «دکتر میرزامحمد حسنی» پژوهشگر، مدرس و صاحبنظر تاریخ ایران باستان به تاملی در مباحث کلامی مسلمانان و زرتشتیان در نخستین سده های اسلامی در ارتباط با یک بنای بزرگ تمدن پارسی پرداخت.
وی در آغاز سخن گفت: اولین نکتهای که قرار است اشاره کنم و نتیجه تحقیقات انجام شده را ارائه دهم این است که ما میخواهیم بدانیم این بنایی که امروز به نام تخت جمشید معروف است و همه میدانیم بنایی متعلق به دوره هخامنشیان بوده چه تصوری از آن در گذشته تاریخی وجود داشته و ایرانیان زرتشتی در طول این چند سده چه تصوری از این بنا داشتند و مسلمانان چه تصوری و چه دریافتی؟
مطمئنا همه حاضران در این نشست، مطالعاتی درباره این بنا و مجموعه دارند اما وقتی میخواهیم دستاورد متون تاریخی گذشته را درباره این بنا جستجو کنیم باید این را بدانیم که ممکن است این منابع، دچار اشتباهات فاحش تاریخی شده باشند یا اطلاعات ارائه شده در این متون ارتباطی با کارکرد حقیقی این بنا نداشته باشد.
وی در توضیح این مطلب افزود: در گذشته ایرانیان دچار یک گسست و یک فراموشی تاریخی شدهاند. حاصلش این شد که بنایی را که از عصر هخامنشی است نام سلسله یا نام بانی و یا کارکردهای متفاوت آن را ممکن است فراموش کرده باشند.
وی محدوده تحقیق خود را از اواخر سده دوم و اوایل سده سوم تا سده نهم هجری عنوان کرد و دلیل آن را در این دانست که تا اواخر سده دوم هجری، متن ومستندات تاریخی به ما نرسیده و عملا تصوری از دوره های پیش از این مبدا مفروض خود در دست نداریم. همچنین در پاسخ به این سوال که چرا تا سده نهم؟ باید گفت از این روی که عملا از سده های ۱۰ و ۱۱ به بعد و با شکل گیری دولت صفویه، رفت و آمد سیاحان غربی در ایران آغاز شد و آنها با شناخت قبلی روی تمدن و معماری هخامنشی از طریق متون یونانی و یهودی و حدسیات و مفروضاتی پیشینی از بنا داشتند.
سخنران نشست، آنگاه کلیت بحث و نقطه مهم گفتار خود را اینگونه ترسیم کرد که: در این محدوده زمانی، مجموعهای که به نام «پارسه» یا «تخت جمشید» میشناسیم در این افق تاریخی به دونام مشهور بوده:
یا «تخت جمشید» و یا «معبد سلیمان نبی». هنگامی که متون را تورق میکنیم درمی یابیم که بحث وجدال کلامی شدید و دامنه داری درطول قرنها بین زرتشتیان و مسلمانان بر سر تملک این بنا وجود داشته است و منظور ما از مسلمانان در این مبحث نیز، مسلمانان عرب و نومسلمانان ایرانی است.
در سده های ۳ و ۴ بیشترین روند اسلام پذیری بین ایرانیان صورت گرفته و طبیعتا مسلمانان ایرانی تمایل داشتند که این بنا را با باورهای خود انطباق دهند.

این مدرس و محقق تاریخ ایران باستان آنگاه از قرن سوم و ویژگی خاص متون و منابع این دوره آغاز کرد:
متون سده سوم هجری کم شمارترند و اطلاعاتشان نیز خیلی مختصر است. مثلا در دو متن مهم جغرافیایی این سده: شامل «مسالک و ممالک» ابن خردادبه و «البلدان» یعقوبی است که کتاب البلدان را باید بدلیل از میان رفتن بخش فارس آن عملا کنار گذاشت. «مسالک و ممالک» ابن خردادبه هم بصورت یک گزارش برای خلیفه عباسی معتمد نوشته شده است و در عمل، فاقد توصیفات گسترده است. این اثر بیشتر بقصد گزارش حدود متصرفات، میزان محصولات برای اخذ مالیات و... نوشته شده و کارکرد آن گزارش برای دربار خلافت بوده است.
از سده چهارم به بعد رفته رفته با متونی مواجه میشویم که گزارش رسمی به حاکمیت نیستند و اوج آن «مروج الذهب» مسعودی است و «احسن التقاسیم» مطهربن طاهر مقدسی است. کتاب مقدسی آنقدر بزرگ و مهم است و وسعت اطلاعات آن بقدری است که یک پژوهشگر غربی به شکلی اغراق شده، آن را: «بزرگترین متن جغرافیایی تمام دوران» خوانده است.
دکتر میرزامحمد حسنی افزود: نکته بعدی این است که وقتی کسی بخواهد یک پژوهش تاریخی انجام دهد حتی اگر درباره یک بنا باشد نباید خود را محدود به متون صرفاً تاریخی کند. متون فقهی، متون پهلوی، دیوان اشعار، و.... همه اینها به ما اطلاعات سرشاری میدهد. برای همین باید دامنه پژوهش را گسترده تر ساخت.
آنچه در نخستین متنها میبینیم از جمله در «مختصرالبلدان» اثر ابن فقیه همدانی، وقتی کل متن را از نظر میگذرانیم متوجه میشویم که نویسنده تلاش میکند تا ایرانی تحقیر شده ی مشهور به «موالی» را به انسانی و پیشرو در جامعة اسلامی و جماعتی فرهیخته، برجسته و مورد احترام معرفی کند. این نویسنده تعداد زیادی حدیث از پیامبر اکرم(ص) در همین راستا نقل میکند. از جمله: احادیثی از آن حضرت در بیان فضایل و سعادتمندی اهل فارس، گزارشهایی تاریخی از مشارکت پارسیان در اسلام و تمدن اسلامی از جمله معماران پارسی که در زمان عبدالله ابن زبیر به تعمیر کعبه مبادرت ورزیدند و نیز احادیثی در صحت و صدق و ثبات قدم پارسیان در طریق مسلمانی. وی در این میان روایتی از خلیفه دوم راشدین: عمربن خطاب میآورد که برداشت اولیه و غالب اعراب را از ایرانیان مسلمان شده نشان میدهد: خدایا مرا با فرزندان زنان «همدان» و «استخر» روبرو مکن که در دل عجماند و بر زبان، عرب!... این روایت بیانگر آشنایی ایرانیان با زبان عربی است اما تأکید داردآنها اصالت ایرانی بودن را در دل و باور خود حفظ کردهاند.
وی سپس به داستان ضحاک و دربند کردنش در کوه دماوند و تطبیق آن با داستان ربودن انگشتر سلیمان نبی بدست دیو در این متون اشاره کرد و با ذکر ویژگیهای متون این دوره که اوج آنها مروج الذهب مسعودی است کار عمده آنها را: آشتی دادن ایران و ایرانی با جامعه اسلامی و گره زدن تاریخ باستانی ایرانیان با باورهای اسلامی ارزیابی کرد و اظهار داشت: کهن ترین متن هایی که بناهای باستانی ایران را به نام سلیمان منتسب میکنند عملا از قرن چهارم آغاز میشوند.
وی با نقل حکایتی از دوره مامون خلیفه عباسی تصریح کرد: حجم تبلیغات در زمان مامون آنقدر زیاد بود که شهرت تخت جمشید به عنوان مسجد سلیمان در کل ممالک اسلامی پیچیده بود. برمنبای این روایت در آغاز سدة سوم زائرانی از بینالمقدس برای زیارت معبدسلیمان (تخت جمشید) به فارس آمده بودند.
وی در ادامه، یکی از راههای اعراب برای پیشرفت اسلام در قرن اول هجری را مهاجرت طوایف عرب به متصرفات دانست و سپس به بررسی چرایی و علل و عوامل فراوانی شورشها در استخر و اهمیت آن پرداخت وگفت: جدا از آنکه این منطقه، مرکز دین و دولت ساسانی بوده یک عامل مهمتر وجود دارد و آن اینکه: استخریهای فارس قائل به اختیار بودند و این رویه بر خلاف جبریها و اهل تفویض بوده که بیشتر به حوزة آذرگشنسب(شیز) تسلط داشتهاند. اختیاریها به تحول و تغییر وضعیت و شرایط خود و به مبارزه و شورش برای این تغییر، باور داشتند. در متون تاریخی توسط سیاحان مسلمان به زوار و جماعت مسلمانی که در حاشیه و مجاورت بنای تخت جمشید یا معبد سلیمان سکونت کردهاند اشاره شده و اینکه این بنا تا این حد اهمیت داشته که بخواهند با سکونت و استقرار در مجاورت آن، صبغه اسلامی و مذهبی به این مجموعه بدهند و کاربرد زرتشتی بنا را تغییر داده و تحت الشعاع قرار دهند.
وی در این راستا به بیان روایتهایی از انتساب اهل استخر و ایرانیها به سلیمان نبی در متون و نوشته های این دوران پرداخت و خاطرنشان کرد:
ریچارد بولت در کتاب گروش به اسلام در قرون میانه با روش بررسی سیر تحول نامها روند اسلام پذیری و شکل گیری جامعه اسلامی را تبیین کرده و میگوید: در این قرون (قرن 2 و 3 هجری) بین نومسلمانان، انتخاب نام های یهودی ـ بنیاسرائیلی مرسوم بوده یعنی نامهایی چون سلیمان و اسحاق و اسماعیل اما در سده اول هجری که زرتشتیان در اکثریتند بیشتر نو مسلمانان نامهایی با پیشوند عبد انتخاب میکنند که تحت حمایت قبایل عرب قرار گیرند. در قرن دوم چون وضعیت جامعه مسلمان و زرتشتی بینابین است نام های یهودی انتخاب میشود تا اگر زرتشتیها غالب شدند بگویند ما نام یهودی داریم و مسلمان نیستیم یا از جنبهای دیگر، نام یهودی انتخاب میکردند چون آیین یهودیت هم برای زرتشت و هم در میان ایرانیان باستان، قابل احترام بوده است. این حد واسط و انتقال، با باورهای توراتی و سلیمان نبی صورت میگیرد. مفصلترین نقل قول در مروج الذهب است که نکات مهمی را میتوان از آن دریافت: اینکه ایرانیان در استخر نیز آتشکدهای دارند و مجوسان، آن را بزرگ میشمارند.
وی بزرگترین معضل امروز ما را با متون جغرافیایی کهن در این دانست که در توالی متون جغرافیایی گزارشی قرن ۹ بیشتر رونویسی از متون قرن ۶ بوده و شهری که فی المثل در منبع اولیه آباد بوده دیگر اصلا وجود خارجی نداشته است اما به دلیل رونویسی متون عملاً آباد توصیف شده است.
وی سپس به ذکر توصیف مسعودی از سرستونها، پیکرهها و فضای تخت جمشید و باورهای رایج بین مجاوران این بنا پرداخته و بر مبنای این توصیفات، این نقوش تراشیده شده بر سنگ را متعلق به پیامبران میدانستند.
این پژوهشگر بخش قابل توجهی از صدمات و تخریب تخت جمشید را مربوط به قرون متاخر و بویژه دوره صفویه دانست.
نتیجه گیری ما این است که تصور مسعودی این بود که بنا در اصل، آتشکده است و بعدا خاموش شده اما شناخت تاریخی در متون متاخر بیشتر شد و بعدها خاموشی آن را از اسکندر میدانند. مسعودی بانی بنا را پادشاهان اساطیری و سلسله کیانیان و همای دختر بهمن میداند و میگوید اکنون مردم را عقیده بر آن است که مسجد سلیمان نبی است.
متن بعدی «مسالک و ممالک» استخری است که متعلق به سده چهارم است و عدهای معتقد بودند ترجمهای بوده از «اشکال العالم» جیهانی. وی آنگاه به توصیفات نویسنده از بنا و معتقدات اهل پارس و در آن روزگار و وصف شکوه و عظمت آن پرداخت. استخری مینویسد: «مجوسان این بنا را مربوط به جمشید میدانند اما این برداشت آنها را اشتباه میداند و میگوید درست این است که این بنا را سلیمان ساخته است.» در اصل تصور ایرانیان درست بوده که بنا را به یک شخصیت باستانی ایران یعنی جمشید منسوب کردهاند اگر چه جمشید دراصل بانی این بنا نبوده است. در کتاب حدودالعالم از «مزگت سلیمان» به معنی مسجد سلیمان نام برده شده است.

در ادامه میرسیم به مقدسی که از جایی به نام «ملعب سلیمان»: محل بازی سلیمان یاد میکند.
نکته مهمی که در اینجا باید یادآوری کنم این است که نباید تنها به متون جغرافیایی اکتفا کرد مثلا در تفسیر طبری، نکتهای را در مییابیم که ضمن تفسیر آیهای از قرآن در ذکر سلیمان نبی به تخت جمشید اشارتی میکند. (در سدة 4 هجری)
در قرن ۵ گزارشها خیلی اندک است و متن جغرافیایی مستقلی که اطلاعات خوبی به ما منتقل کند در دست نداریم. کتابی از این دوره هست به نام «قصص الانبیا» از ابواسحاق نیشابوری که به نحو عجیبی سلیمان را به تمام تحولات پارس مرتبط و منتسب میکند فی المثل معدن مومیایی دارابگرد فارس را به سلیمان نسبت میدهد و ضمنا به هفت کاری که منسوب به سلیمان است اشاره میکند: از جمله گرمابه ساختن، بریدن سنگ از کوه، ذوب و گداختن آهن، غواصی در دریا و اشکال و تماثیل و نقشها پدید آوردن و جالب است که طبری و بلعمی و مسعودی در قرن قبلی همه اینها را به جمشید نسبت داده بودند! پس نام جمشید در قرن ۵ حذف میشود و تبدیل به سلیمان میشود چرا که جمعیت مسلمانان در این دوره غالب شده است.
بعد از مروج الذهب، ما کاملترین گزارش را در «فارسنامه ابن بلخی» داریم که کارش در دیوانسالاری دربار سلجوقیان فارس بوده و میبینیم که حساسیتهای قرون ۳ و ۴ هـ.ق در انتساب بنا به سلیمان نبی از بین رفته و بنا را به جمشید منسوب میکند. باورهای عامه در مورد خواص خاک و مصالح این بنا را در مورد وجود سرمه و توتیا یا خاصیت ترمیم زخم در سنگ آن را بیان میکند. در توصیف دروازه ملل، آن را منتسب به براق اسب پیامبر در شب معراج میکند و مفصلترین توصیفها از تخت جمشید متعلق بدوست.
در متون قرن ۶ با تنوع چشمگیری مواجه میشویم. عجایب نامهها و عجایب المخلوقات های این دوران نیز اشاراتی به این بنا دارند و بیان شگفتی های آن که همدانی در عجایب نامه اش آن را به دیو و پری نسبت داده و از عهده توان بشری خارج یافته است. درجایی تخت جمشید را به طور کامل توصیف میکند او در روایتی دیگر میگوید مسجد سلیمان مسجدی است عالی که به نردبان بدانجا شوند و احتمال دارد که منظور او آرامگاه داریوش در نقش رستم باشد.
این پژوهشگر در ادامه سیر خود به قرن هفتم رسید و متون این دوره را خلاصه تر و عموما بازنویسی شده متون سده های قبل دانست و گفت: در جایی از عجایب المخلوقات ابن کمونی میخوانیم در دوره الب ارسلان سلجوقی در قلعه استخر قدحی یافتند که نام جمشید برآن ذکر شده و میتوان احتمال داد که نقش و کتیبهای به خط میخی داشته که بنا به باور و تصور رایج آن را به جمشید نسبت داده اند.
در سده هشتم «تاریخ بناکتی» برای اولین بار تخت جمشید را «چهل منار» میخواند که تا دوران قاجار و ورود سیاحان غربی نیز بنا به گزارش آنها به همین نام معروف بوده است و بنای آن را به جمشید پسر طهمورث نسبت میدهد.
متن مهم دیگر «نزهه القلوب» است که در ۷۴۰ نگارش یافته و متن جالبی است که از ابن بلخی نقل قول و اشاره به ویرانی استخر و خالی از سکنه شدنش در دوران ابوکالیجار صمصام الدوله دیلمی میکند. او احتمال میدهد که این بنا میتواند خانه جمشید باشد که سلیمان آن را تبدیل به مسجد کرده است. یعنی ایجاد انطباق بین دو باور کرده وحد وسط را گرفته است.
کتاب بعدی «هفت کشور یا صورالاقالیم» است که به امیر مبارزالدین محمد سرسلسلة دودمان آل مظفر هدیه شده و اهمیتش به این است که اطلاعات منحصر بفردی دارد از جمله حدس وجود قاره آمریکا و... در این کتاب وجود دارد. نویسنده ناشناس این اثر از استخر به «کناره» تعبیر میکند که این نام هم در کنار چهل منار، تا دوره قاجار کاربرد داشته و چون ویران شده و به کناری افتاده بود که آن را کناره اطلاق میکردند. نویسنده در توصیف بنا برای اولین بار ستونهای آن را چندپاره و قفل شده به هم میداند و نه چنانکه تصور پیشینیان، بوده به صورت یکپارچه که تصور نادرستی است.
سده نهم؛ مهمترین متن این دوره «حافظ ابرو» که بزرگترین متن جغرافیایی است با نویسندهای به غایت، نکته بین و نکته سنج که اوهم بنا را به جمشید و پاسارگاد را به مشهد مادر سلیمان منتسب میکند. «ریاض الفردوس» خانی که در دورة صفوی نوشته شده هم در این دوره عملا بازنویسی متون کهن و تلفیق دو دیدگاه جمشید و سلیمان است. در ادامه این پژوهشگر به بررسی آمار کتیبههای اسلامی سدههای 4 تا 9 هجری که بر دیوارههای تخت جمشید نوشته شده پرداخت واطلاعات موجود در این کتیبهها در ارتباط با بنا مورد بحث قرار گرفت.
سخنران نشست، در انتها سخنخود را اینگونه به پایان برد که:
باید با متنهای کهن آشتی کرد؛ از کتیبهها تا متون جغرافیایی و از تفاسیر قرآن تا حتی متون فقهی و باید به اصل منابع رجوع کرد. سعی کنیم مطالعات تاریخی را استمرار دهیم.
گفتنی است سلسله نشستهای صورت و معنا در هنر هخامنشی با هدف توسعه و تعمیق مطالعات هنرپژوهی دوران هخامنشی و ایران پیش از اسلام با دعوت از صاحبنظران و با حضور تمامی علاقمندان در پژوهشکده هنر همچنان ادامه خواهد یافت.